حقيقت دارد تو را دوست دارم در اين باران مي خواستم
تو در انتهاي خيابان نشسته باشي
من عبور كنم سلام كنم لبخند تو را در باران مي خواستم
مي خواهم تمام لغاتي را كه مي دانم براي تو به دريا بريزم
دوباره متولد شوم
دنيا را ببينم رنگ كاج را ندانم
نامم را فراموش كنم
دوباره در آينه نگاه كنم ندانم
پيراهن دارم كلمات ديروز را امروز نگويم خانه را براي تو آماده كنم
براي تو يك چمدان بخرم تو معني سفر را از من بپرسي
لغات تازه را از دريا صيد كنم
لغات را شستشو دهم آنقدر بميرم تا زنده شوم