Sonntag
Sehnsucht
Ich schließe meine Augen,
und schon kann ich Dich spüren,
ich denke Du bist bei mir,
und ich konnte Dich berühren.
Dein Geruch in meiner Nase,
wie angenehm ist die Luft,
ich sehne mich, nach Deiner Nähe,
und sehne mich, nach Deiner Duft.
Ich sehne mich, nach Deinem Lächeln,
und sehne mich, nach Deinem Kuß,
ich sehne mich nach Deinem Körper,
von dem Kopf bis zum Fuß.
انتظار
چشمهايم را مي بندم و مي توانم حس كنم تو را فكر مي كنم كه در كنارم هستي و مي توانم تو را لمس كنم بوي تن ت در بيني ام مي پيچد وچه مطبوع است اين عطر من نزديكي ات را مي جويم و بوي تنت را مي جويم لبخند ت را مي جويم و بوسه ات را مي جويم پيكرت را مي جويماز نوك سر تا پايت را .
6 Comments:
Anonymous Anonym said...
سلام عزیز
واقعا بااحساس و زیبا نوشتی
...
امشب همه چیز رو به راه است
همه چیز ارام.....ارام
باورت می شود....
دیگر یاد گرفته ام شبها بخوابم " با یک ارامبخش "
تو نگرانم نشو !
همه چیز را یاد گرفته ام !
...
موفق باشید
همیشه منتظرش خواهم ماتد

Anonymous Anonym said...
چه ساده بودم وقتی چشمانم تو را انتخاب کرد

چه ساده بودم وقتی دلم گفت:او

چه ساده بودم وقتی نگاه تو مرا جذب کرد

چه ساده وقتی فکر ميکردم فقط مرا داری

چه ساده بودم وقتی گفتی ميروی

ولی من باور نکردم

چه ساده بودم وقتی همه حرفهايت را شوخی کودکانه ای بيش حساب نکردم

چه ساده بودم وقتی که همه اشتباهاتت را به پای خودم نوشتم

Anonymous Anonym said...
برات ده تا شاخه گل رز ميارم كه نه تاش طبيعي باشه و



يكيش مصنوعي روي دسته گل يه كارت ميزنم كه روش نوشته شده باشه


« تا وقتي كه آخرين گل رز پرپر نشه دوستت دارم »

Anonymous Anonym said...
اگه قلبموشكستي به فداي يه نگاهت
اين منم چون گل پرپر كه نشستم سرراهت
اگه عاشقي يه درده كيه اين دردونديده؟
توبگوكدوم عاشق رنج دوري نكشيده؟
اگه عاشقي گناهه ماهمه غرق گناهيم
ميون اين همه ادم يه غريب وبي پناهيم
توببين به جرم عشقت پرپروازموبستند
تونديدي من مغروركه چه بي صداشكستم



اگه بابودن من غم تودلت جون مي گيره
مي ميرم كه تاابدقلب تواروم بگيره
اگه باموندن من باغ توويرونه مي شه
مي رم امامي دونم دل بي توديوونه مي شه
فكر نكن كه بي كسم خدابه دادم مي رسه
كوه به كوه نمي رسه ادم به ادم مي رسه
مرهمي ازشب چشمات واسه دردم نداري
خورشيدي اماخبرازتن سردم نداري



عشق حديثي است كه با يك لبخند شروع مي شود و با يك بوسه به اوج و با يك قطره اشك به پايان مي رسد
عاشقي حادثه است جدايي يك قانون و چه تلخ است اين قانون
الوداع ، الوداع ، الوداع



هيچ بادي نتوانست كه پيغام مرا
پشت ديوار دل او ببرد.
لااقل روزي اگر پرسيد در مورد -عشق-
پس بگوييد به او
-عشق- همان بود كه من,
به تو مي ورزيدم!!!!.......



هر وقت تونستی :
برف را سياه کنی ، کلاغ را سفيد کنی ،
آتش را بوس کنی ، زيرآب نفس عميق بکشی ،
من تو را فراموش خواهم کرد.



اگه يه موقع تنهاشدي وتوچشماي قشنگت زبونم لال غم نشست
فقط كافيه بدوني يكي حاضره به خاطره حتي يه قطره ازاشكات جونشوفداكنه
من عاشق توهستم پس تااخرش هستم
جونم هيچ ارزشي درمقابل تونداره وقتي كه ازته ته ته قلبم عاشق بروجودهميشه پاك ومهربانتم



يه زماني مدام ميگفتم: (هركه در سينه دلي داشت به دلداري داد
دل وامونده ماست كه هنوز تنهاست)
ولي حالاكه دوست داشتن را تجربه كردم مي گم : (هيچ دلتنگي بدتر از
زماني نيست كه در كنار عزيزت باشي و بدوني هيچ وقت بهش نمي رسي)



جفايت با وفايت هر دونيكوست تفاوت كي كند چون دارمت دوست



مي گم شباستاره هاتامي تونن دعات كنن
نورشونوبدرقه ي پاكيه خنده هات كنن



در تمناي وصالم مي وصلي بچشان
قدحي ده تو مرااز تب هجران برهان
من نيم شاعره اي در طلب عاريه ها
ساقيا روح مرا از قفس تن برهان

قد همه دانه هاي باراني كه هنوزنباريدن
قد همه ستاره هايي كه هنوزندرخشيدن
قد همه گلهايي كه هنوزنشكفتن
قد همه مهربونيات
دوستت دارم
نه خيلي بيشترخيلي.......



نازنين من ازاين نام كه مي ايد و اين نام مرامي شكند
دانستم كه سرانجام
اسيرغم عشقت شده ام
تابه دنباله اسارت
درزندان دلت بازشود
تاشايدبتوانم جايي دردلت بازكنم
باتوبودن برايم كافيست
باتوپاييزبرايم چوبهار
وبهارم بي تو سردوغمناك ترازپاييزاست



اي غنچه خندان چرا مارا ز سر وا ميكني
خاري به خود ميبندي و خون در دل ما ميكني
اي غم بگو از دست تو اخر كجا بايد روم
در گوشه ميخانه ام مارا تو پيدا ميكني ....!



در تمام لحظه هايم هيچ کس غربت تنهائيم را حس نکرد........... آسمانم غم گرفت............ هيچ کس برکه طوفانيم را حس نکرد........ آنکه سامان غزلهايم از اوست............ بي سر و سامانيم را حس نکرد........

Anonymous Anonym said...
نشنو از ني , ني نواي ناله هاست
بشنو از دل , دل حريم كبرياست
ني چو سوزد تل خاكستر شود
دل چو سوزد محفل دلبر شود



درحسرت چشم تودل ماه شكست
چشمان هزارغنچه درراه شكست تورفتي وبعدتودلم مثله بلور افتادزبرج شوق وناگاه شكست دربغض غريب اسمان يادتوبود
دردل غنچه فريادعشق توبود
درجشن شكوفه هاي گيلاس نياز حرف ازگل بي خزان ميلادتوبود



بعدتوتمام شاپرك ها رفتند
ازخواب نسيم قاصدك ها رفتند بعد توتمام نغمه هاي ابي
ازشهرقشنگ ني لبك ها رفتند



درمشرق عشق دشت خورشيدتويي
درباغ نگاه ياس اميدتويي
دربين هزارپونه ان كس كه مرا چون روح نسيم زودفهميدتويي



به روي برگ زندگي
دوخط زردمي كشم
وچشم عاشق تورا
كه گريه كردمي كشم
تورفتي وبدون تو
كسي نگفت باخودش
كه من بدون چشم تو
چقدردردمي كشم.....



شبي پرسيدم ازخودهستي ام چيست؟
به جزاشك ونيازويادوتقدير
وحالاباصداقت مي نويسم
همين هايي كه من دارم فدايت
دعايت مي كنم خوشبخت باشي
توهم تنهابراي خوددعاكن
الهي گل كنددراسمانها
خلوص غنچه سرخ دعايت
خلوص غنچه سرخ دعايت.....

Anonymous Anonym said...
انتظار واژه ی غریبی است ...
واژه ای که روزها یا شایدم ماههاست که با آن خو گرفته ام.
که چه سخت است انتظار
هر صبح طلوعی دیگر است بر انتظارهای فرداهای من!
خواهم ماند تنها در انتظار تو
چرا نوشتم در برگ تنهاییم برای تو، نمیدانم؟
شاید روزی بخوانند بر تو، عشق مرا ...
می دانم روزی خواهی آمد، می دانم ...
گریان نمی مانم، خندانم!
برای ورودت ای عشق.
وقتی که به یادت می افتم، به یاد خاطراتت ...
نامه هایت را مرور می کنم، یک بار ... نه ... بلکه صد بار
وجودم را سراسر عشق فرا می گیرد ...
و اشک شوق بر گونه هایم روانه میشوند ...
تنها میگویم همیشه در قلب منی تو ...
میدانم که باز خواهی گشت ... می دانم!
به یاد لحظات خوش انتظار و تنهایی ...
به یاد او و تقدیم به او ...