Mittwoch
Heute ist den letzten Tag und bin ich wieder zuhause.
11 Comments:
Anonymous Anonym said...
سكوت‌
فاصله‌ كوتاهي‌است‌
تولد و مرگ‌
گريه‌ و لبخند
و رازهاي‌ آواره‌يي‌ كه‌ هيچ‌گاه‌ مرا
آسوده‌ نخواهند گذاشت‌
حتي‌ قاصدك‌ها
در تكاپوي‌ من‌
پيغامي‌ ندارند

Anonymous Anonym said...
Hi,
Alles, was ich mir wünsche, ist: ein liebes Wort, ein warmes Bett und .... Bill Gate's Vermögen.

Anonymous Anonym said...
آزادی هدف زندگی است .

بدون آزادی ، زندگی ابدا معنایی ندارد .

منظور از آزادی ، آزادی سیاسی ، اجتماعی یا اقتصادی نیست.

آزادی یعنی آزادی از زمان ، آزادی از ذهن و آزادی از آرزو .





زندگی یک معما نیست یک راز است .

میتوان پاسخی برای معما یافت،

راز به گونه ای است که هرگز نمیتوان پاسخی بر آن یافت .

راز چیزی است که میتوانی با آن یکی شوی .

میتوانی در آن حل شوی .

میوانی در آن ذوب شوی و خود به راز تبدیل شوی

Anonymous Anonym said...
دنگ



دنگ . . .، دنگ . . .

ساعت گيج زمان در شب عمر

مي زند پي در پي زنگ.

زهر اين فكر كه اين دم گذراست

مي شود نقش به ديوار رگ هستي من.

لحظه ام پر شده از لذت

يا به زنگار غمي آلوده است.

ليك چون بايد اين دم گذرد،

پس اگر مي گريم

گريه ام بي ثمر است.

و اگر مي خندم

خنده ام بيهوده است.



دنگ . . .، دنگ . . .

لحظه ها مي گذرد.

آنچه بگذشت، نمي آيد باز.

قصه اي هست كه هرگز ديگر

نتواند شد آغاز.

مثل اين است كه يك پرسش بي پاسخ

بر لب سرد زمان ماسيده است.

تند بر مي خيزم

تا به ديوار همين لحظه كه در آن همه چيز

رنگ لذت دارد، آويزم،

آنچه مي ماند از اين جهد به جاي:

خندة لحظة پنهان شده از چشمانم.

و آنچه بر پيكر اومي ماند:

نقش انگشتانم.



دنگ . . .

فرصتي از كف رفت.

قصه اي گشت تمام.

لحظه بايد پي لحظه گذرد

تا كه جان گيرد در فكر دوام،

اين دوامي كه درون رگ من ريخته زهر،

وا رهانيده از انديشة من رشتة حال

وز رهي دور و دراز

داده پيوندم با فكر زوال.



پرده اي مي گذرد،

پرده اي مي آيد:

مي رود نقش پي نقش دگر،

دنگ مي لغزد بر رنگ.

ساعت گيج زمان در شب عمر

مي زند پي در پي زنگ:

دنگ . . .، دنگ . . .

دنگ . . .

Anonymous Anonym said...
روزها ، ماهها ، سالها میگذرند و من در گذر زمان به دنبال چه میگردم ...

سوالی که کسی به پاسخش نرسید ، پس تلاش بیهوده برای چیست

برای پیدا کردن جوابی که وجود ندارد ، خسته از تکرار بی پایان ...

و روح من در تلاطم در فراز و نشیبی بی پایان ...

ای کاش میدانستم ...

حدیث از مطرب و می گو راز دهر کمتر جو که کس نگشوید و نگشاید به حکمت این معما را

Anonymous Anonym said...
امشب بدجوری اشفته ام . تفعلی زدم به خواجه شیراز و چنین فرمود :

ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو

زينت تاج و نگين از گوهر والای تو



آفتاب فتح را هر دم طلوعی می‌دهد

از کلاه خسروی رخسار مه سيمای تو



جلوه گاه طاير اقبال باشد هر کجا

سايه‌اندازد همای چتر گردون سای تو



از رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف

نکته‌ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو



آب حيوانش ز منقار بلاغت می‌چکد

طوطی خوش لهجه يعنی کلک شکرخای تو



گر چه خورشيد فلک چشم و چراغ عالم است

روشنايی بخش چشم اوست خاک پای تو



آن چه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار

جرعه‌ای بود از زلال جام جان افزای تو



عرض حاجت در حريم حضرتت محتاج نيست

راز کس مخفی نماند با فروغ رای تو



خسروا پيرانه سر حافظ جوانی می‌کند

بر اميد عفو جان بخش گنه فرسای تو

Anonymous Anonym said...
سلام عزيز...

خيلي قشنگه.براتون آرزوي موفقيت ميکنم.

زير بارون راه نرفتي تا بفهمي من چي مي گم.....تو نديدي اون نگاه و تا بفهمي از

کي ميگم.....چشماي اون زير بارون.....سر پناه امن من بود.....سايه بون دنج پلکاش

جاي خوب گم شدن بود...تنها شب مونده و بارون......همه سهم من اين بود...تو

پرنده بودي من سرو ....ريشه هام توي زمين بود....اگه اونو ديده بودي....با من اين

شعرو مي خوندي.... رو به شب داد مي کشيدي.... نازنين چرا نموندي؟؟؟حالا زير

چتر بارون بي تو خيس خيس خيسم.....زير رگبار گلايه دارم از تو مي نويسم......

من هم آپ هستم . خوشحال ميشم به ( سرزمين آرزوها ) سر بزنيد.

همیشه منتظر...!!!

Anonymous Anonym said...
Bugün, 14 Nisan 2006 Cuma

Anonymous Anonym said...
Cana bizim esrarımız imlalara sığmaz

Yanılsada bende biri işalara sığmaz

Gözlerimden ceyhun eden dane -i aşkın

Bir katredir amma yedi deryalara sığmaz

Aşıkta olan der-ü alem hicr ile gam

Neşr olsa eğer dağlara sahralara sağmaz

Bu hikmeti bilmez isen ey sofi-i salus

Bir kalbe sığan var olan eşyalara sığmaz

Allahı seversen beni yad etme gönülden

Emrah beni sevdi deyu dünyalara sığmaz

Anonymous Anonym said...
Salam Hi Benim adim ali iran azerbaycanin 'dan Chok teshekurler sizden seviyorum sizleri iran azerbaycan maragheh

Anonymous Anonym said...
بيا، گناه ندارد به هم نگاه کنيم ... و تازه، داشته باشد، بيا گناه کنيم
نگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بوَد ... بيا که نامه اعمال خود سياه کنيم
بيا به نيم نگاهی و خنده ای و لبی ... تمام آخرت خويش را تباه کنيم
نگاه، نقطه آغاز عا شقيست، بيا ... که شايد از سر اين نقطه عزم راه کنيم
اگر بخاطر هم عاشقانه برخيزيم ... نمی رسيم به جايی که اشتباه کنيم
برای سرخوشی لحظه هات هم که شده است ... بيا، گناه ندارد به هم نگاه کنيم