صدای ناقوس کلیسا اسبهای مزرعه روبرو را میر ماند چند نفر تابوتی را به گورستان می برند و پدر روحانی در ردای سیاه خودش همه مهربانی خداست !! صرفه ای میکند و انجیلش را می گشاید : از خاکیم و به خاک بازمیگردیم ! باشد تا خداوند روح گناهکار مداد سیاه را
راه مي رم تا نرسم ! با من بيا تشنه ي يه جرعه سم ! با من بيا واسه گم كردن نام با من بيا تا رسيدن به ظلام با من بيا با من بيا كه دس به دس تا آخر دنيا بريم بيا از اين دامنه ي سياه بي رويا بريم واسه آخرين سفر با من بيا تا دم پيچ خطر ‚ با من بيا تا دميدن غروب با منبيا تا يه انتحا ...
اینجا کجاست؟!!! من که المانی بلد نیستم.اصلا آلمانیه ؟؟فقط عکسا رو تماشاکردم.عکسا قشنگند.مخصوصا اونی که انگشتشو نشون میده. ...... قصه نيستم که بگوئي نغمه نيستم که بخواني صدا نيستم که بشنوي يا چيزي چنان که ببيني يا چيزي چنان که بداني... ....
سيب خوردن حرام است براي تو براي من چون گنهكاريم آخر يكدگر را ميخواهيم توي شهر با هم بودن نابخشوده گناهيست كه مجازاتش مرگ است و من و تو براي با هم بودن خلوتگهي يافتهايم اما چرا آيا گناه با هم بودن در شهر بيش از خلوتگه تنهاييست بي شك اينگونه نيست اما چرا كسي به من گويد كه چرا چرا اين گونست چه كسي ميداند من، تو، پدر، مادر يا آنها كه عشق را هيچ ميانگارند واقعا چه كس
مینوشتم عشق دستم بوی شبنم میگرفت آهِ حوای درون دامان آدم میگرفت مینوشتم شعر یک توده شقایق بود و آه آشنا دستی ز دست باد مریم میگرفت مینوشتم شاعری سر در گریبان غروب یادگاری مینویسد، عشق ماتم میگرفت میرسیدم تا لب دریا نگاهم بود و موج انتشار آبی امواج را غم میگرفت میگذشتم از گلاب کوچهی اردیبهشت بوی گلهای اشارت در پناهم میگرفت با تو میگفتم فقط از ابرها، آئینهها یک قلم، یک دفتر بینام عالم میگرفت میکشیدم نقش باران روی پلک داغ باغ میسرودم یک غزل باران دمادم میگرفت موفق پیروز و عاشق باشی. همیشه منتظر...!!!
اگر ابر بودم می باریدم . . . اگر باد بودم می وزیدم . . . اگر خورشید بودم می تابیدم . . . و اگر خدا بودم می آفریدم . . . (( تا بدانی دوستت دارم )) اگر ابر بودی در انتظار اشک می نشستم . اگر خورشید بودی در پرتویت خود را گرم می کردم . اگرباد بودی برگ خزان خود را به دستت می سپردم و اگر خدا بودی به تو ایمان می آوردم. (( تا بدانی دوستت دارم )) اگر هیچ بودی از توابرسپیدی می ساختم ازتوخورشید با شکوهی به وجود آوردم تورا همچون نسیم ملایمی می کردم و تو را خدای خود می شناختم . (( تا بدانی دوستت دارم ))
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود
هراس من ـــ باری ـــ همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکن
از بهای جان آدمی افزون باشد
اسبهای مزرعه روبرو را میر ماند
چند نفر تابوتی را به گورستان می برند
و پدر روحانی در ردای سیاه خودش
همه مهربانی خداست !!
صرفه ای میکند و انجیلش را می گشاید :
از خاکیم و به خاک بازمیگردیم ! باشد تا خداوند روح گناهکار مداد سیاه را
تشنه ي يه جرعه سم ! با من بيا
واسه گم كردن نام با من بيا
تا رسيدن به ظلام با من بيا
با من بيا كه دس
به دس
تا آخر دنيا بريم
بيا از اين دامنه ي
سياه بي رويا بريم
واسه آخرين سفر با من بيا
تا دم پيچ خطر ‚ با من بيا
تا دميدن غروب با منبيا
تا يه انتحا ...
......
قصه نيستم که بگوئي
نغمه نيستم که بخواني
صدا نيستم که بشنوي
يا چيزي چنان که ببيني
يا چيزي چنان که بداني...
....
براي تو براي من
چون گنهكاريم
آخر يكدگر را ميخواهيم
توي شهر با هم بودن
نابخشوده گناهيست
كه مجازاتش مرگ است
و من و تو براي با هم بودن
خلوتگهي يافتهايم
اما چرا
آيا گناه با هم بودن در شهر بيش از خلوتگه تنهاييست
بي شك اينگونه نيست
اما چرا
كسي به من گويد كه چرا
چرا اين گونست
چه كسي ميداند
من، تو، پدر، مادر
يا آنها كه عشق را هيچ ميانگارند
واقعا چه كس
متن مثل همیشه زیبا و دلپذیر بود
...
مینوشتم عشق دستم بوی شبنم میگرفت
آهِ حوای درون دامان آدم میگرفت
مینوشتم شعر یک توده شقایق بود و آه
آشنا دستی ز دست باد مریم میگرفت
مینوشتم شاعری سر در گریبان غروب
یادگاری مینویسد، عشق ماتم میگرفت
میرسیدم تا لب دریا نگاهم بود و موج
انتشار آبی امواج را غم میگرفت
میگذشتم از گلاب کوچهی اردیبهشت
بوی گلهای اشارت در پناهم میگرفت
با تو میگفتم فقط از ابرها، آئینهها
یک قلم، یک دفتر بینام عالم میگرفت
میکشیدم نقش باران روی پلک داغ باغ
میسرودم یک غزل باران دمادم میگرفت
موفق پیروز و عاشق باشی.
همیشه منتظر...!!!
اگر باد بودم می وزیدم . . .
اگر خورشید بودم می تابیدم . . .
و اگر خدا بودم می آفریدم . . .
(( تا بدانی دوستت دارم ))
اگر ابر بودی در انتظار اشک می نشستم . اگر خورشید بودی در پرتویت خود را گرم می کردم . اگرباد بودی برگ خزان خود را
به دستت می سپردم و اگر خدا بودی به تو ایمان می آوردم.
(( تا بدانی دوستت دارم ))
اگر هیچ بودی از توابرسپیدی می ساختم ازتوخورشید با شکوهی
به وجود آوردم تورا همچون نسیم ملایمی می کردم و تو را خدای
خود می شناختم .
(( تا بدانی دوستت دارم ))
Alles, was ich mir wünsche, ist: ein liebes Wort, ein warmes Bett und .... Bill Gate's Vermögen.
[url=http://brmtjhfq.com/pjvs/rhpi.html]My homepage[/url] | [url=http://oufvlqhw.com/qdad/ljjn.html]Cool site[/url]
My homepage | Please visit
http://brmtjhfq.com/pjvs/rhpi.html | http://nwpjptdr.com/mziq/tqnl.html