در ضرب آهنگ پی در پی زمان چه نصیبی است دنیای من وتورا تو بگو این تولد پر هیاهو را چه کسی جشن خاهد گرفت ؟ شاید این همه راهی است ختم به هیچ اما هیچی پر از همه چیز ومن مسخ این دورو تسلسل در فرار از وسوسه تردید؛ طلسم خواهم شکست و بی خیال از نگاههای سرد واحساسهای نخ نما و و جدانهای ترک خورده ؛ قسم خواهم خورد که جاودانه سفر کنم از اگرها / بایدها/شایدها حذر کنم پس این زمان نصیب تو من این بار در اندیشه سفری جاودانه احساسم را به خوابی بلند و زیبا خواهم سپرد پس به درود تا بیداری یک دیدار.
Luftige Frühlingsgrüße aus dem Büro! Ich hätte Dich natürlich auch von zu Hause aus gelesen. Ich lese sehr gern bei Dir, wie Du sicherlich weißt und das nicht nur zur Winterzeit! :) Schön von Dir zu hören...
Wie Recht Du hast... Ich wünsche Dir, daß Du die Kraft findest wieder aufzustehen!!! Es gibt Menschen, denen gibst Du viel Kraft durch das was Du schreibst, auch wenn die Dir nicht immer schreiben- ich weiß es aber! Ich denke viel nach, über das was Du so schreibst und finde mich oft wieder in Deinen Worten. Du hast die Gabe, das wirklich schön auszudrücken... Liebe Grüße
Ich glaube, das Schlimmste, was einem Menschen widerfahren kann, ist eben, dass er nur noch sein eigenes Unglück sieht! - Aber das wird Dir wohl nie passieren, Du hast ständig Deine Mitmenschen im Blick, im Kopf und im Herzen. Was würden wir hier ohne Dich tun! Ich umarme Dich von ganzem Herzen! AE
Du darfst dich nur mit schönen Dingen umgeben und alles Böse und Arge verbannen, keinen Groll oder gar Rachegedanken haben, du wirst sehen, dann geht alles viel besser!
وقتي كه عاشقم شدي پاييز بود و خنك بود تو آسمون آرزوت هزارتا بادبادك بود تنگ بلوري دلت درست مث دل من كلي لبش پريده بود همش پر ترك بود وقتي كه عاشقم شدي چيزي ازم نخواستي توقعت فقط يه كم نوازش و كمك بود چه روزا كه با هم ديگه مسابقه مي ذاشتيم كه رو گل كدوم
آنگاه خورشيد سرد شد و بركت از زمين ها رفت و سبزه ها به صحرا ها خشكيدند و ماهيان به دريا ها خشكيدند و خاك مردگانش را زان پس به خود نپذيرفت شب در تمام پنجره هاي پريده رنگ مانند يك تصور مشكوك پيوسته در تراكم و طغيان بود و راهها ادامه خود را در تيرگي رها كردند ديگر كسي به عشق نيندي ...
برايت خاطراتی بر روی اين دفتر سفيد نوشتم; كه هيچ كسی نخواهد توانست اين چنين خاطرات شيرينی را; برای بار دوم برايت بازگويد. چرا مرا شكستي؟ چرا؟ اشعاری برايت سرودم; كه هيچ مجنونی نخواهد توانست مهربانی و مظلومی چهره ات را توصیف كند. چرا تنهايم گذاشتي؟ چرا؟ چهره ی پاك و معصومت را صد ها بار بر روی ورق های سفيد; با باقی مانده ی وجودم نگاشتم. چرا اين چنين كردی با من؟ چرا؟ زيبا ترين ستارگان آسمان را برايت چيدم. خوش بو ترين گل های سرخ را به پايت ريختم. چرا اين چنين شد؟ چرا؟ من كه بودم؟ كه هستم؟ به كجا می روم؟
امســال بهـارم همه پائيـز دگر بــود پائيز كه خوب است غم انگيز دگر بود در هيـچ دلي سوز مرا خوش ننشاندم ايـن غمـزده را با همه پرهيـز دگر بود گل,بـي تو_دماغ چمني تازه نمي كرد انگار پــس پنجـره پائيـز دگر بــود چون باد_من از غنچه دهاني نگذشتم بـي پرده!_گل بوسـه تو چيز دگر بود بـزمي نتوانست بگيـرد عطش از مـن اين جام تـهي آمده لبـريـز دگر بـود شورم همه شهناز و عراقم همه عشاق با باربـدم ماتـم شبـديـز دگر بــود غم با سر پا بود و به ميدان صبـوري دستـم بـه گريبـان گلاويـز دگر بود شمسم همه تنهائي و من,رومي اندوه گيـلان مصيبت زده,تبـريز دگر بـود
سلام مهربان زیبا و دلپذیر بود ... بی شک خدا هم گریسته آن زمان که: دل بسته یی دل برید و دلش شکست و گریست... بنده یی شب گرسنه سر به بالین برد, دلش شکست و گریست... دخترک برای معصومیت از دست رفته اش دلش شکست و آرام گریست... آن زمان که کسی زوال بهانه ی زندگیش را به چشم دید, دلش شکست و گریست... بی شک خدا هم آن زمان همدل با تو آرام شکسته و گریسته خدا هم تنهاست... مثل تو که تنهایی مثل من که تنهایم مثل تو که غمگینی, مثل من که غمگینم؛مثل ما که با غم هایمان تنهایم, خدا هم تنهاست... راستی اشک خدا رو دیدی؟ اینبار بیشتر دقت کن, شاید در بلورهای دل شکسته یی ببینی!!!
... از خدا گله دارم... همیشه منتظر...!!! پیروز باشی و شاد همیشه
سلام... بگذار من هم قدمی بردارم... بگذار من هم نفسی بکشم،شوق زندگی را از من صلب مکن... نگذار زیر پاهای تو در حالی که تو لبخند زده ای جان دهم،نگذار صدایم خامـــــــوش شود،نگذار نگاهم نور خود را از دست بدهد،بگذار من هم زندگی کنم زیراکه هیچگاه معنی زندگی را نفهمیده ام...
تو بگو این تولد پر هیاهو را چه کسی جشن خاهد گرفت ؟
شاید این همه راهی است ختم به هیچ
اما هیچی پر از همه چیز
ومن مسخ این دورو تسلسل در فرار از وسوسه تردید؛ طلسم خواهم شکست و بی خیال از نگاههای سرد واحساسهای نخ نما و و جدانهای ترک خورده ؛ قسم خواهم خورد که جاودانه سفر کنم
از اگرها / بایدها/شایدها حذر کنم
پس این زمان نصیب تو
من این بار در اندیشه سفری جاودانه
احساسم را به خوابی بلند و زیبا خواهم سپرد
پس به درود تا بیداری یک دیدار.
wer den Mut verliert.
Sieger ist jeder,
der weiter kämpfen will."
Liebe Grüße.............
Ich umarme Dich von ganzem Herzen! AE
und Arge verbannen, keinen Groll oder gar Rachegedanken haben,
du wirst sehen, dann geht alles viel besser!
Liebe Grüße
Laura
در داستان زندگي ميتوان گفت
اين منم يك كبوتر مهاجر هجرتم شروع يك عشق
سفرم به شهر رويا سفريست به بينهايت
سفري به شهر ليلي سفري به شهر مجنون
آمدم تا كه درآن شهر كلبه اي به پاكنم من
كلبه اي به رنگ رويا كلبه اي به رنگ اميد
تو آسمون آرزوت هزارتا بادبادك بود
تنگ بلوري دلت درست مث دل من
كلي لبش پريده بود همش
پر ترك بود
وقتي كه عاشقم شدي چيزي ازم نخواستي
توقعت فقط يه كم نوازش و كمك بود
چه روزا كه با هم ديگه مسابقه مي ذاشتيم
كه رو گل كدوم
بانام توخواهم گفت
شبي سيه تا صبح
دركنج توخواهم خفت
ترانه اي رنگين
در گوش تو خواهم خواند
تا آخراين دنيا
درپيش تو خواهم ماند
Kod Sonuç
Force force alın
Object bulunduğunuz dünyada
gereken nesneler
Junk bir sürü ıvır-zıvır
Sabre güçlü bir ışın kılıcı
Blasters tüm silahlar
Locator yer belirleme
خورشيد سرد شد
و بركت از زمين ها رفت
و سبزه ها به صحرا ها خشكيدند
و ماهيان به دريا ها خشكيدند
و خاك مردگانش را
زان پس به خود
نپذيرفت
شب در تمام پنجره هاي پريده رنگ
مانند يك تصور مشكوك
پيوسته در تراكم و طغيان بود
و راهها ادامه خود را
در تيرگي رها كردند
ديگر كسي به عشق نيندي ...
كه هيچ كسی نخواهد توانست اين چنين خاطرات شيرينی را;
برای بار دوم برايت بازگويد.
چرا مرا شكستي؟ چرا؟
اشعاری برايت سرودم;
كه هيچ مجنونی نخواهد توانست مهربانی و مظلومی چهره ات را توصیف كند.
چرا تنهايم گذاشتي؟ چرا؟
چهره ی پاك و معصومت را صد ها بار بر روی ورق های سفيد;
با باقی مانده ی وجودم نگاشتم.
چرا اين چنين كردی با من؟ چرا؟
زيبا ترين ستارگان آسمان را برايت چيدم.
خوش بو ترين گل های سرخ را به پايت ريختم.
چرا اين چنين شد؟ چرا؟
من كه بودم؟
كه هستم؟
به كجا می روم؟
پائيز كه خوب است غم انگيز دگر بود
در هيـچ دلي سوز مرا خوش ننشاندم
ايـن غمـزده را با همه پرهيـز دگر بود
گل,بـي تو_دماغ چمني تازه نمي كرد
انگار پــس پنجـره پائيـز دگر بــود
چون باد_من از غنچه دهاني نگذشتم
بـي پرده!_گل بوسـه تو چيز دگر بود
بـزمي نتوانست بگيـرد عطش از مـن
اين جام تـهي آمده لبـريـز دگر بـود
شورم همه شهناز و عراقم همه عشاق
با باربـدم ماتـم شبـديـز دگر بــود
غم با سر پا بود و به ميدان صبـوري
دستـم بـه گريبـان گلاويـز دگر بود
شمسم همه تنهائي و من,رومي اندوه
گيـلان مصيبت زده,تبـريز دگر بـود
در حرمگاه شقایقها
که حریم حرمش بوی رهایی ز عبودیت داشت
دل به میثاق تو بستم
و گواهم گل سرخیست
که سحرگاه شکفتن را
در فنایش به بقا میبخشد
دست پوسیده به زنجیر قرون ستمیست
که زبانش سوختند و لبانش دوختند
و دو چشمش
با دو سیخی داغ
بکشیدند برون از حدقه
عهد مردیست که در خانهی شیطان
با دو پایش به زمینی که نوشتش به زمین
این زمین است که میچرخد و لاغیر
به همان گل
به همان لب
به همان عهد قسم یاد کنم
که به میثاق تو میثاق نهم تا به ابد
گرچه دستم خالیست
گرچه پشتم باریست از قرون مانده به پشت
مردهریگ پدرم
پدران پدرم
دست من پر کن
و ستونم باش
تا که گل غنچه دهد
غنچه به گل بنشیند
و بهاران برسد از دل ظلمت به کُنشت
زیبا و دلپذیر بود
...
بی شک خدا هم گریسته آن زمان که:
دل بسته یی دل برید و دلش شکست و گریست...
بنده یی شب گرسنه سر به بالین برد, دلش شکست و گریست...
دخترک برای معصومیت از دست رفته اش دلش شکست و آرام گریست...
آن زمان که کسی زوال بهانه ی زندگیش را به چشم دید, دلش شکست و گریست...
بی شک خدا هم آن زمان همدل با تو آرام شکسته و گریسته
خدا هم تنهاست...
مثل تو که تنهایی
مثل من که تنهایم
مثل تو که غمگینی, مثل من که غمگینم؛مثل ما که با غم هایمان تنهایم, خدا هم تنهاست...
راستی اشک خدا رو دیدی؟
اینبار بیشتر دقت کن, شاید در بلورهای دل شکسته یی ببینی!!!
...
از خدا گله دارم...
همیشه منتظر...!!!
پیروز باشی و شاد همیشه
بگذار من هم قدمی بردارم...
بگذار من هم نفسی بکشم،شوق زندگی را از من صلب مکن...
نگذار زیر پاهای تو در حالی که تو لبخند زده ای جان دهم،نگذار صدایم خامـــــــوش شود،نگذار نگاهم نور خود را از دست بدهد،بگذار من هم زندگی کنم زیراکه هیچگاه
معنی زندگی را نفهمیده ام...