Für immer Ich möchte für immer empfinden...
Mit dir geboren worden zu sein
Aus der Unendlichkeit des Seins
In eine Welt der Vergeistigung des Staubes
Mit dir gewachsen zu sein
Aus der Unschuld der kindlichen Neugierde
In die Tiefe des menschlichen Strebens
Mit dir gereift zu seinAus der unbändigen Kraft des Suchens
In das beglückende Gefühl der Gemeinsamkeit
Mit dir Früchte des Lebens zu ernten
Aus dem Wunsch das Leben zu beschützen
In die Sicherheit das Leben zu erhalten
Mit dir zu leben
Aus dem Gefühl einer tiefen DankbarkeitIn die Ewigkeit um zu Staub zu werdenFür immer...
اما جوابت هر چه که باشد
مثل همیشه
برایت یک مسافر خواهم بود
تا بار دیگر از کوچه دلت گذر کنم
سینی سلام تعارفم کنی
و بگویم :
قبول باشد
رفتم تا شویم
دست از رسوائی
نفرین
نفرین بر مستی
داد از شیدائی
رفتم که رها شوم از
عشق تو و فتنه تو
داد از دل من که بود
در دست غمت به گرو
رفتم
رفتم تا شویم
دست از رسوائی
نفرین
نفرین برمستی
داد از شیدائی
از تو گذشتم بهرچه این
عمر گران با غم گذرد
ای دل غافل شکفه مکن
شکفه مکن، این هم گذرد
زموج غم شویم دامان
که بگذرم از این توفان
حکایت سوز و سازم
خدا کند یابد پایان
رفتم که رها شوم از
عشق تو و قتنه تو
داد از دل من که بود
در دست غمت به گرو
رفتم
سرشب میآی
دم صبح میآی
می آی به خوابم
دم به دم پرپر کنی
صد باغ گل بر رختخوابم
قربون او تن نما
گلشن نما پیراهن تو
بوی جان آرد به من
هر شب نسیم از گلشن تو
کاشکی چون برگ نیلوفر بشم من
با سر انگشت تو پرپر بشم من
قهر مکن با من غمگین و خسته
قهر مکن با من غمگین و خسته
دلم از شیشه بوده و شکسته
دلم از شیشه بوده و شکسته
اگه تو هم ترکم کنی مجنون میشم من
زدوری ات دیونه و دل خون میشم من
شب میآی
سر شب میآی
دم صبح میآی
می آی به خوابم
دم به دم پر کنی صد باغ گل بر رختخوابم
قربون اون تن نما
گلشن نما پیراهن تو
بوی جان آرد به من
هرشب نسیم از گلشن تو
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابي ست هوا؟
يا گرفته است هنوز ؟
من در اين گوشه كه از
دنيا بيرون است
آفتابي به سرم نيست
از بهاران خبرم نيست
آنچه مي بينم ديوار است
آه اين سخت سياه
آن چنان نزديك است
كه چو بر مي كشم از سينه نفس
نفسم را بر مي گرداند
ر ...
هر وقت دیدی بارون میباره . بدون دلم برایت تنگ شده.
همیشه وقتی دلم برایت تنگ میشه. میرم پشت ابرها گریه میکنم
هر وقت دیدی بارون میباره . بدون دلم برایت تنگ شده.
Wenn ich dich vermisse, gehe ich hinter den Wolken.
Wenn es Regenet, weiß bescheid, ich dich vermisse .
und auf dem höchsten wipfel...steh ich und schau vom baum...o welt, du schöne welt, du, man sieht dich vor blüten kaum....
über Dich und über mich.
Du sagst nicht:
Ich liebe Dich,
und nicht:
Ich mag Dich nicht.
Ich sitze da und denke nach,
hab Angst zu fragen.
Angst vor der Antwort:
Ich mag Dich nicht.
Ich sitze da und denke.....
Du wirst ja doch nicht mein
und hoffnungslose Liebe,
die bringt nur Tränen ein.
So werd' ich von Dir lassen,
auch wenn mein Herz zerbricht
und werd auch den nicht hassen,
der glücklich mit Dir ist.
Ach, hätten meine Augen
die Deinen nie gesehen.
So könnt' ich froh und munter
an Dir vorüber gehen.
den man liebt,
ist unmöglich.
jemanden zu verdrängen,
den man liebt,
ist viel zu leicht
بدون كه با نبودنت ‚ قدم به قدم بد ميارم
طلسم خوشبختي من چشماي عاشق تو بود
وقتي كه
بودي ميشد از روزاي آفتابي سرود
با تو ميشد به ما رسيد
ميشد تو رو نفس كشيد
ميشد طلوع ممتد رو
تو آينه ي چشم تو ديد
ترانه يادم نمياد ‚ اما هنوز كنارت٠...
بي تو
نه بوي خاك نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسكينم
چرا صدايم كردي
چرا ؟
سراسيمه و مشتاق
سي سال بيهوده در انتظار تو ماندم و نيامدي
نشان به آن نشان
كه دو هزار سال از ميلاد مسيح مي گذشت
و عصر
عصر واليوم بود
و فلسفه بود
و ساندويچ دل وجگر
بي تو
نه بوي خاك نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسكينم
چرا صدايم كردي
چرا ؟
سراسيمه و مشتاق
سي سال بيهوده در انتظار تو ماندم و نيامدي
نشان به آن نشان
كه دو هزار سال از ميلاد مسيح مي گذشت
و عصر
عصر واليوم بود
و فلسفه بود
و ساندويچ دل وجگر
دوستت دارم
ای کاش
اين فرياد
در سينه ام خاموش می شد
آنگاه تو
هميشه در کنارم بودی
مثل باران
حالا که نيستی
باران هست
اماگونه های من
هميشه خيس است
و آسمان سینه من
همیشه ابری است