Mittwoch

Tränen für Dich !
tränen sind ehrlich
betrügen uns nicht
rein wie die unschuld
die tränen für dich
ganz ohne schleier zeigt es mein ich klar wie das wasser die tränen für dich ein spiegel der seele verborgen an sich wird dadurch erkennbar in den tränen für dich stolz und misstrauen die frage an mich verliert an bedeutung ich sehe es doch , an den tränen, für DICH
12 Comments:
Anonymous Anonym said...
زندگی يک پشت صحنه مسخره و احمقانه است
از يک فيلم بسيار بسيار جدّی !

Anonymous Anonym said...
سفر غریبی داشتم توی اون چشم سیاهت

سفری که برنگشتم،گم شدم توی نگاهت

یه دل ساده ی ساده کوله بار سفرم بود

چشم تو مثل یه سایه ،همه جا همسفرم بود

من همون لحظه ی اول آخر راه می دیدم

تپش عشقمو تو رگهام عاشقونه می شنیدم

وای اگر،همسفرم

بعد از این در سفر

بی تو من تنها باشم

Anonymous Anonym said...
فصل پاییزی من که میرسه
فصل اندوه سفر سرمیرسه
تو سکوت خسته باور من
سایه ام فکر جدایی میکنه
شاخه سرد وجودم نمیخواد
رگ بیداری لحضه هام باشه
نفسم در نمیاد
به چشم خواب نمیاد
دل من تو رو میخواد
چشم من گریه میخواد


پاییز اومد و دلتنگی هام شروع شد
ولی دوستش دارم...

Anonymous Anonym said...
روزي غرق در فكر

ناگهان خود را در دياري يافتم دور دست و غريب

ديدم كامل مردي در كنار من است با نگاهي مهربان

به نرمي از من پرسيد " چرا اينطور گرفته اي "

گفتم : فكرم پريشان است

گفت : شايد از من كمكي ساخته باشد

گفتم به دنبال حقيقت مي گردم

Anonymous Anonym said...
گفت :‌در خود فرو رو و كليدش را در قلبت مي يابي

چگونه؟

خيال هايت را كنار بگذار و نيتت را خالص كن انوقت حقت در قلبت مي تابد

پرسيدم : از كجا بدانم حقيقت است كه مي تابد

پاسخ داد : در اين مرحله اوليا و انبيا را همه بر حق مي بيني و تفاوت بين اديان نمي گذاري يعني به مرحله خداشناسي گام نهاده اي

مرحله خداشناسي؟

در مرحلخ خداشناسي ميداني كه از كجا آمده اي ، چرا به اين دنيا آمده اي ، در اينجا چه كاري بايد بكني و بعد به كجا مي روي

گفتم :‌نمي دانم در اينجا چه بايد بكنم

گفت : به وظيفه مان عمل كنيم به ديگران خير برسانيم و بكوشيم انسان واقعي باشيم

Anonymous Anonym said...
انسان واقعي ؟

بله كسي كه به راستي دلسوز نيكو و نيك خواه باشد ، از شادي ديگران شاد شود و از غمشان غمگين و در پي ياري به ديگران باشد

چگونه ؟

با ديگران همان باش كه مي خواهي با تو باشند و هر چه بر خود نمي پسندي بر ديگران نپسند

گفتم :‌گفتنش آسان است

او ادامه داد : اما به كار بستنش دشوار

گفتم : نشيب و فراز زندگي گاهي عرصه را بر من تنگ مي كند و مطمئن نيستم آيا روزي به سعادت واقعي مي رسم ؟

گفت : در راه حقيقت سعادت واقعي بازگشت به سر منزلي ازلي است

Anonymous Anonym said...
سر منزل ازلي؟

بازگشت به همان جايي كه از آن آمده ايم اما داناتر و مهربانتر

فكري كردم و پرسيدم :‌اين همه را از كجا مي داني ؟‌

لبخندي زد و گفت : عمرهايي تحقيق و تجربه

ممنونم حالم خيلي بهتر شداما شايد باز سوالاتي داشته باشم مي شود دوباره شما را ديد؟

با لبخندي مهربان دستي بر شانه ام گذاشت و گفت: هر وقت كه بخواهي من هميشه هستم

Anonymous Anonym said...
جهان آكنده از زيبايست

از زمين زير پاي تا آسمان بالاي سر

و از ابر و موج تا كاغذ ابر و باد

و از بيرنگي عشق

تا نقوش رنگارنگ شمشيرهاي دمشق

از تقارن مهيب شير

تا لطافت نگاه آهو

از افسون نظم تا نظام بي نظمي

از رياضيات كه شانه زلف پريشان عالم است

تا نسيم شعر كه بيد مجنون دل را پريشان مي كند

همه جا نشان از آن زيباييست كه

نامش اوست

نامش هوست

Anonymous Anonym said...
همه كائنات سرود خوان كه هوهو

و آدميان فاخته سان كه كوكو

زيبايي حقيقت است

و حقيقت زيبايي

و هر دو عين وجودند

و هر سه عين عشقند

و هر چهار همان شادي مطلقند

و هر پنج همان دل آدمي است كه چون پنجه آفتاب

جامي از شراب نور به دست جهانيان مي دهد

دل آدمي

اگر چون دهكده عالم جايگاه آب و ملك و دام و دد

نباشد

خانه عشق است

و آنجا چون اطاق هزار آينه زليخا

به هر سو بنگرد

جز جمال يوسف و يوسف جمال چيزي نبيند

***

اگر به نصيحت مولانا كه گفت

جمال صورت يوسف ز وصف بيرون است

هزار ديده عاشق به وام خواه به وام

از عاشق حليه جمالش كه به تحير منسوبند ، ديده

عشق وام كني

و به تماشاي جهان پردازي

جهان ديگري بيني

Anonymous Anonym said...
پروردگارا !

به من آرامش ده

تا بپذيرم آنچه را نمي توانم تغيير دهم

دليري ده

تا تغيير دهم آنچه را مي توانم تغيير دهم

بينش ده

تا تفاوت اين دو را بدانم

مرا فهم ده

تا متوقع نباشم دنيا و مردم آن مطابق ميل من رفتار كنند

Anonymous Anonym said...
شبي در خواب ديدم مرا مي خوانند

راهي شدم

به دربي رسيدم

به آرامي درب خانه را كوبيدم

ندا آمد

درون آي....

گفتم به چه رويي؟ .....

گفتا : براي آنچه نمي داني

هراسان پرسيدم :

براي چو مني هم زماني هست؟

پاسخ رسيد :‌تا ابديت

ترديدي نبود :‌خانه ، خانه خداوندي بود

آري اوست كه

ابدي و جاويد است

Anonymous Anonym said...
خدایا دلم می خواهد شکایت کند ، پیش تو از من شکایت کند : اعتراض کند ، داد بزند و در آخر مشت هایش را به میز بکوبد

خدایا در دادگاه تو من متهم شده ام و دلم شاکی ؛ شاکی از من ، از افکار پوچ من ، از اینکه به راحتی دروازه عقل و دلم را باز گذاشته ام تا شیطان در آن جولان بدهد . دلم از دست من عصبانی است . چون پنجشنبه پیش به چشمانم اجازه ندادم بگریند ؛ آنقدر که دلم سبک شود

خدایا ! من به یک وکیل مدافع نیاز دارم !

دلم خشمگین روبروی من ایستاده است . قلبم تند تند می زند ، عرق کرده ام ، دلم می گوید ؛

از همه بدیهایم می گوید . از اینکه وقت نماز دلم را به دست افکار پوچ و بی اساس میسپارم ، از اینکه وقت دعا دلم را زیر هزاران حاجت و نیاز بی اساس دفن میکنم .

دلم از سنگ های سیاهی می گوید که روی زلالی اش گذاشته ام دلم از توبه های نکرده ام می گوید و من ساکت گوش می دهم و عرق شرم می ریزم

جلوی این همه آدم که دادگاه را تماشا می کنند پاک آبرویم رفته ، دلم از صدا و سیما هم چند خبرنگار آورده تا همه شبکه ها جریان دادگاه را پخش کنند

تو را نگاه می کنم که از بالا با لبخند و سکوت به جیغ و دادهای دلم گوس می دهی . تو با اشاره ای به من آرامش می دهی ، شهامت پیدا می کنم و بلند فریاد می زنم " من پشیمانم ، معذرت می خواهم "

صدای همهمه در دادگاه می پیچد . دلم با خشم فریاد می زند " فقط همین؟ "

بعد رو به خدا میکند و میگوید " در خواست می کنم او را به ته جهنم بفرستید "

با التماس به خدا نگاه می کنم . هنوز با آرامش و سکوت و لبخند ما را نگاه می کند وقت صدور حکم می رسد . یک دفعه دادستان با صدای بلند می گوید " همه حضار بیرون "

مردم اعتراض می کند ، دلم هم همینطور > خدا آهسته می گوید : " مگر من ستار العیوب نیستم ؟"

نفس راحتی می کشم هیچ کس توی دادگاه نیست غیر من و دلم و خدا

خدا می گوید دلم باید برگردد پیش من و من هیچ مجازاتی ندارم

دهانم باز می ماند " چرا؟ "

خدا می گوید " من تواب و رحیم هم هستم "

دلم ناراضی سرجایش باز می گردد و خدا با نگاهش مرا بدرقه می کند . فردای آنروز هیچ کس از دادگاه خبری ندارد

حتی تماشاچی های دادگاه