Sonntag
Haß
ungeduldig
wartet der Haß
implodiert
in meinem Kopf
ätzt sich
durch meine Gedanken
tropft
in mein Herz
vergiftet
mein Gewissen
kämpft sich frei
schwimmt zur Obfläche
befreit atmet lebt
und stirbt doch
einen langsamen Tod.
4 Comments:
Anonymous Anonym said...
زندگی چیزیست تلخ و نامطبوع اما زیباسازی آن کاریست نه چندان دشوار برای ایجاد این دگرگونی کافی نیست که مثلا دویست هزار روبل در لاتاری ببری یا به اخذ نشان عقاب سفید نایل آیی یا با زیبارویی دلفریب ازدواج کنی یا به عنوان انسانی خوش قلب شهره دهر شوی

نعمتهایی را که بر شمردم فناپذیرند، به عادت روزانه مبدل میشوند . برای انکه مدام- حتی به گاه ماتم و اندوه - احساس خوشبختی کنی باید :اولا از آنچه داری راضی و خشنود باشی، ثانیا از این دست اندیشه که "ممکنم بود بدتر شود " احساس خرسندی کنی و این کار دشواری نیست

Anonymous Anonym said...
احساس می‌کنم باز به یکی از حمله‌های دیوانگی‌ام نزدیک می‌شوم. دیگر نمی‌توانم به این وضعیت وحشتناک ادامه دهم. این بار بهبود نخواهم یافت. صداهایی در سرم می‌شنوم و نمی‌توانم روی نوشته‌هایم تمرکز کنم. تا به حال مبارزه کرده‌ام ولی دیگر نمی‌توانم.»



ویرجینیا وولف(نویسنده معروف انگلیسی) ساعتی قبل از خودکشی!!

Anonymous Anonym said...
دنیای عزیز! دارم ترک‌ات می‌کنم. چون حوصله‌م سر رفته. فکر می‌کنم به قدر کافی زندگی کرده‌م. می‌خوام تو رو با همه‌ی نگرانی‌هات توی این چاه مستراح خوشگل، ترک کنم. موفق باشی!»



جورج ساندرز(هنرپیشه) 25 آوریل 1972 قبل از خودکشی!!



«آینده، تنها پیری است و بیماری و درد... من باید در آرامش باشم. و این تنها راه است.»



جیمز ویل(کارگردان معروف هالیوود)29 مه 1957



تنها راه رسیدن به آرامش!!!؟؟؟

Anonymous Anonym said...
از دوستی شنیدم که می گفت:سکوت بلندترین فریاد است ولی چرا هیچ کس نمی شنود سکوت مرا؟؟؟؟؟؟

نمی فهمم!!!!!!!!!

هیچ کس زاغه ای را برلب بام جدی نگرفت...



بیا ای خسته خاطر دوست!ای مانند من دلکنده و غمگین!

من اینجا بس دلم تنگ است.

بیا ره توشه برداریم.

قدم در راه بی فرجام بگذاریم...