Donnerstag
محکوم به زندگي
در آن لحظه هاي شوم ، فرداهاي نياز
براي تجلي دادن جنون در آن سوي دريا
خنده هاي از ياد رفته آن عشقهاي بر باد رفته
شيون بادهاي وحشي صحرا در آن شب در آن شب پايان ناپذير
شبي در سکوت محو شده شبي مست و نا معلوم
، شبي زجر آور ، شبي تاريک شبي که از هر روزنه اش سياهي تراوش مي کند
شبي که تک اميدي بي برگ است و در قاب شکسته پوچي
، آينده نا پيداست تولد چه کسي زيباست
سلام ، سلام زيبا